عاشقانه هایم
تو با یارت منم با یادت
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
شکـــ نکـــــن ! آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند ! قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم ! برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ !!! سیاوش همانطور که قاضی داشت حرف می زد سرش تو موبایلش بود و انگار داشت اس ام اس بازی می کرد !
اومده بودند طلاق بگیرند ، نیوشا ساکت بود !
قاضی توی این یک ماهی که پرونده در جر یان بود تمام سعی اش را کرده بود که مانع از جدایی شان بشود . . .
ولی نیوشا مدام فکر می کرد که سیاوش دوستش ندارد !
اما سیاوش می گفت : داره بچه بازی در میاره !
من اگه یه نوار خالی از صدای خودم ضبط کنم که توش همش بگم : “دوستت دارم،دوستت دارم” و تا شب بذارم این گوش بده . . .
وقتی شب برگردم همون دم در میگه دوستم داری ؟ ! بریدم آقای قاضی ! بریدم . . . برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطالب بروید
يه دختر و پسر که روزي همديگر را با تمام وجود دوست داشتن، بعد از پايان گمان میکردیم وقتی نباشم دلت میگیرد اما دیدم نه ! نمیدونمـ چجوری خودمو بهت ثابت کنم؟؟نمیدونمـ با چ زبونی بگم ک بفهمی هنوزم واسم عزیزتزینی.... نمیدونم....گیج شدم...گنگم...
وقتی نگات میکنم وتونگاهتو ازم میدزدی.....باشه بامعرفت باشه تو فکر کن من گناه کارم.... خیلی سعی کردم بت ثابت کنم اونی که فکر میکنی نیستم اما....ای کاش باورم داشتی و ب راحتی نمی گذشتی..
ادامـ ـه حرفـ ـامونــ
هیچ وقت نفهمیدم...
چرا درست همان کسی که..
فکر میکنی با همه فرق دارد...
یک روز...
مثل همه...
تنهایت میگذارد...؟!!
نہ کسے از ڪنآرمـ بره حوصلـہ دارمــ نآزشو بـخـرمــ ڪہ بـرگرده ...
مـטּ آدمــ بے احسآسے نیستمـ !
مـטּ بے معرفـتــ و نآمرد نیستمــ ...
فقط خستہ امــ ...
از همـہ چے !
چون یہ زمآنے ڪسآیے وارد زنـدگیم شـدטּ
ڪـہ یہ سرے بـآورامو از بیـטּ بـردטּ ...
یه روزی من بودم نفسش ولی بعد شدم عامل تنگی نفسش
رفت سراغ یه نفس تازه !!!
ملاقاتشون با هم سوار يه ماشين شدند و آروم کنار هم نشستن ...
دخترميخواست چيزي را به پسر بگه ، ولي روش نميشد ..! پسر هم کاغذي را
آماده کرده بود که چيزي را که نميتوانست به دختر بگويد در آن نوشته شده بود ...
پسر وقتي ديد داره به مقصد نزديک ميشه ، کاغذ را به دختر داد.. دختر هم از اين
فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شايد پس ا
ز پايان حرفش پسر از ماشين پياده بشه و ديگه اون را نبينه .. دختر قبل از اين که
نامه ي پسر را بخواند ، به اون گفت : ديگه از اون خسته شده ، ديگه مثل گذشته
عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پيدا شده که بهتر از اونه ..! پسر
در حالي که بغض تو گلوش بود و اشک توي چشماش جمع شده بود ، با ناراحتي از
ماشين پياده شد............ در همين حال ماشيني به پسر زد و پسر درجا مــُـرد ..
دختر که با تمام وجود در حال گريه بود ، ياد کاغذي افتاد که پسر بهش داده بود!
وقتي کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:
" اگــه يــه روز تــرکــم کـنــي ميــميــرم "
بدون من شادتری ، شلوغتری ، صدای قهقه خنده هایت تا اینجا هم شنیده میشود …
گویا من سد راهت بودم و تو دیگه آزادی..!!
این همه قدر نشناسی مبارک دلت !
طراح : صـ♥ـدفــ |